برگرفته از کتاب راز فال ورق اثر یوستین گوردر
پیرمرد دوباره شروع به صحبت کرد و گفت :«این پنجاه و دو چهره متفاوت بودند ،اما همگی یک وجه مشترک داشتند؛هیچ یک از آنها درباره اینکه کیستند و از کجا آمده اند سوالی نمی کرد . آنها با طبیعت یگانه بودند.در این باغ خرم و سرسبز ،آنها فقط وجود داشتند گستاخ و بی مسئولیت مانند حیوانات .... اما ناگهان ژوکر وارد شد . مانند ماری سمی دزدانه به دهکده خزید.»
صدایی سوت مانند از دهانم خارج شد.
«چندین سال می شد که جمع ورق ها تکمیل شده بود و من انتظار نداشتم ژوکر وارد جزیره شود، هرچند این کارت هم در ورق های همراه من وجود داشت به نظرم می رسید ژوکر من هستم . اما یک روز ،این احمق کوچولو دزدانه وارد دهکده شد.
Old man starts speaking again and said: these 52 faces were different ,but all had a common aspect. None of them ask about who are they and where are they from!They were match with nature.
In the green garden , they were only exist rude and unresponsible such as animals .but suddenly Jokers arrived . like poison snake sweep to village.
Whistle sound come out from my mouth
Several years last the whole cards were collected and I don’t expect to enter Joker to Island .as if this card there was this card along with me, too. it looks Joker I am. But one day .this foolish tiny arrived to village.
سلام اما نه من و نه شاکری ادیب نفهمیدیم راز این متن رو و البته شاکری کلی لذت برد ولی نفهمید چرا لذت میبره میشه مارو هم کمی بفهمونید از اونچه که خودتون فهمیدید؟
نفهمیدم چی شد؟